خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم!
نمیدانم! نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم!!!
نمی دانم خداوندا!!! به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا ، دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده پناهم ده امیدم ده
خداوندا که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی
بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم
چرا پنهان کنم در دل؟ چرا با کس نمی گویم؟ چرا با من نمی گویند یاران
رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو
ریزد
دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم ، نمی دانم و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم.
دلی بی آب و گل دارم به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم ، نمی گویم ، نمی جویم ، نمی پرسم ،نمی گویند ، نمی جویند
جوابی را نمی دانم سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟ چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
کلام آشنایی ده
خداوندا پناهم ده
دل گمگشته ی من را نشانم ده !!
(نعمت الله مختارزاده)